این منی که ازش حرف میزنیم دستخوش تغییرات زیادی شده...

ولی خب یهو هوس کرده بشینه و اینجا حرف بزنه... راستش نمیدونم چقدر دلم بخاد باز حرفامو اینجا بزنم یا نه ولی میدونم کلی حرف دارم...

قدیما بلاگ باز بودیم و با بلاگ همدیگه مشغول بودیم. الان توییتر جاشو گرفته. یه مزایایی داره و یه معایبی. از حسناتش این قابلیت ریتوییته که باعث میشه تو خیلی راحت چیزای دیگه رو مشخص کنی تا فالوعرات ببینن... از عیب هاش اینه که بیشتر واسه حرفاییه که یهوییه و کوتاه. نمیشینی سرش وقت بزاری و یه متنی بنویسی که به دلت بشینه... گاهی یه غر میزنی که خالی شی، گاهی یه لاس میزنی، گاهی نقد میکنی و ...

بلاگ یه آرامشی داره چون فضای شخصی توعه. توییتر انگار تو پارک نشسته باشی و حرف بزنی ولی انگار تو خونت نشسته باشی و حرف بزنی.

البته شاید این که اکانت اصلی توییترم هم ساسپند شده این مدت، اومدنم سمت بلاگم رو توجیح کنه ولی راستش واقعن دلم میخاد حرفایی بزنم که انگار تو توییتر نشه. نه که نشه... نمیدونم.

میخوام براتون از قصه ی یه بنیامین عاشق پیشه بگم که عشق چجوری زمین زدش. میخوام از روزای سخت تنهاییش بگم و روزمرگی هاش. از خار هایی که داره. راستش دو سه نفر گفتن زندگیم برای زندگی نامه شدن چیز جالبیه... خدارو چه دیدی شاید همین پستا یه روز بشه زندگی نامه من. 


فعلن با همین حرفا تنهاتون میزارم. همون جور که مشخصه پرش فکری دارم و نمیتونم آروم باشم در لحظه و به این فکر کنم که راجب کدوم موضوع و چی بنویسم.


+ هیچ وقت املای توجیح / توجیه رو یاد نمیگیرم...

++ راستش مطمعن نیستم این وبلاگ دیگه خواننده ای داشته باشه :) ولی خب ببینیم چی میشه...